دوری از تو
┣▇ افسوس که دورم ▇▇▇▇▇═─



بزرگی عــــــــــــــــــــــــشـــق

 


 

 

در روزگارهاي قديم جزيره اي دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگي مي کردند:



شادي، غم، دانش عشق و باقي احساسات .



روزي به همه آنها اعلام شد که جزيره در حال غرق شدن است.



بنابراين هر يک شروع به تعمير قايقهايشان


کردند.


اما عشق تصميم گرفت که تا لحظه آخر در جزيره بماند.



زمانيکه ديگر چيزی از جزيره روي آب نمانده بود عشق تصميم گرفت


تا براي نجات خود از ديگران کمک بخواهد.



در همين زمان او از ثروت با کشتي يا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک


خواست.


ثروت، مرا هم با خود مي بري؟


ثروت جواب داد:


نه نمي توانم. مفدار زيادي طلا و نقره در اين قايق هست. من هيچ جايي براي تو ندارم.”

 

 

بقیه داستان در ادامه مطلب



 


برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘

♥ نوشته شده در 4 / 2برچسب:بزرگی عشق,عاشقانه,داستان عشق, ساعت 16:34 توسط پیرمرد 1+19 ساله :



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

Design By : Bia2skin.ir